عرفان من عرفان من ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

من و تو و يه دنيا كلمه

سال نو مبارک پسرم

بهار باید بیاید تا غنچه ای چون تو بروید تو  باید می امدی تا شکفتن غنچه ای را ببینم که از هزار بهار زیباتر است که لبخند خداست پیش چشمان من بهار  یعنی اغاز و این مهمترین درس بهار است تو نویی تازه ای در اغاز راهی من به برکت حضورت هزاران بار بیشتر از بهار درس خواهم گرفت تا  بهار  می اید همیشه اغازی هست....... گربه ای در کمین ماهیها ...
19 فروردين 1393

عکسای برفی

یه ادم برفی کوچولو،ساخته شده از:بقایای برفهای روی پشت بوم توسط ؛عرفان و بابا یه دسر برفی نوستالژيک تا حالا امتحان کردید؟؟؟؟؟ برف و شیره ی انگور. منو كه برد به بچگيهام و طعم سرد و شيرين روزهاي برفيش "روزهاتون سپيد و دلاتون گرم" ...
10 بهمن 1392

منظومه ی شمسی ما

عرفان و مامان تصمیم گرفتن منظومه ی شمسی مقوایی درست کنن اطلس جغرافیای دبیرستان مامان به کمکمون اومده تا اندازه و خصوصیات سیاره ها رو به مامان یاد اوری کنه و مامان و عرفان دست بکار شدند این هم نتیجه ی فعالیت مامان و پسری روی دیوار اتاق عرفان واین هم زمین دوست داشتنی ما   *جایی برای دوست داشتن , عشق ورزیدن و اموختن.   جایی برای صلح و ازادی و امنیت*   ...
23 دی 1392

معجزه ي شيرين

داره میلادت نزدیک میشه دریک پاییز بهاری .که اگه قرار بود تمام برگهای سبز خزونو تجربه کنن اما من اینجا به شکرانه ی شکفتن سبز ترین جوانه ی وجودم هزار بار خدای بزرگمو سجده کردم خدای بزرگم  شکر به خاطر...... "تکرار یک معجزه هر روز و هر روز" ...
23 دی 1392

کتابهای عرفان

یه پست طولانی از کتابهای دانشمند کوچولوی ما کتابهای لالایی مورد علاقه ی پسرم یکی برای بابا یکی برای مامان و حسن کچل محبوب ما کتابهایی که از هد هد گرفتیم و خرس بزرگ و کوچک دوست داشتنی و بقیه ی کتابها ...
23 دی 1392

ماجرای ما و مرد عنکبوتی

این عکسها رو ببینید تا براتون بگم چطور پای مرد عنکبوتی و بروسلی به خونه ی ما باز شد ما روی فیلم دیدن عرفان خیلی حساس بودیم ، به طوری که فقط کارتونهایی که بار اموزشی داشته باشه مثل "با نی نی "و کارتونهایی از این دست رو براش میگرفتیم ، از برنامه های تلوزیون هم فقط شبکه ی پویا و وقتی خودمون فیلم میدیدیم دایم کنترل به دست اماده بودیم که یا شبکه رو عوض کنیم یا بپریم جلوی عرفان و سرشو گرم کنیم  تا شبکه عوض شه  تا اینکه دیدیم عرفان زیادی حساس شده حتی در مقابل صدای بلند و وقتی پسر عموش که ازعرفان کوچیکتره جیغ میکشید اون به گریه می افتاد و توی دعواهاشون معمولا گریه میکرد و حتی کتک میخورد و هرچی بهش میگفتیم نزن اما از خودت دفاع کن فایده ای ند...
4 دی 1392